خدایا
با باران، تشنگی و عطش ما را فرو نشان. تو را قسم به ابرهایی که دلشان گرفته و بغض راه گلویشان را بسته. اجازه دهی، اشکهایشان را برای پاکیزه کردن زمین رها کنند و ببارند.
مادر
به نگاهی لمسش کردم
به صدایی خواندمش
با حرکتی خواستمش
او مرا می دید و در انتظار نگاه من تا لمش کنم
و صدایی که بخوانمش
و حرکتی که بخواهمش
نشسته بود با درد
او هم با نگاهش لمسم کرد
با صدایی پر از مهر جوابم داد
و با حرکتی گرم مرا در آغوش گرفت
شیره جانش را به من هدیه کرد
و من
آرامشم را به او
با آهنگ قلبش خوابیدم
و او با نفس های من
نفس گرم مادر برایم تازگی نداشت
از آغاز کنارم بود
نور بود و خواستنی
بی ریا و مهربان
در انتظار تولدم بود
تولدم تولدم تولدم
دختری قشنگ به نام طاهره حدود هشت ساله کنار مادرش روی صندلی تو مطب دکتر نشسته بود. مادرش بیمار بود و اصلاً حوصله نداشت پدرش هم سرپا ایستاده بود جا برای نشستن نبود مطب خیلی شلوغ بود. طاهره با حساسیت کودکانهی خودش کفش های همه ی کسانی که اونجا بودن رو نگاه می کرد. بیشتر هم حواسش به کفشهای خانمهایی بود که پاشنه دار بودن و شیک! بعد هم نگاهی به کفشهای مادرش میانداخت. سرش رو گذاشت روی زانوی مادرش و باز هم نگاهش به کفشها بود و یاد روزی افتاد که پدرش حقوق گرفته بود و با مادر نشسته بودن و اون رو تقسیم میکردن. پدر پولی رو جدا کردو داد به مادر و گفت خانمم برای خودت یه کفش بخر با این کفشها اذیت میشی ماههای دیگه سنگینتر میشی و کفشهات خیلی ناجورن کمر درد میگیری. ماه بعد هم مقداری پول میدم تا برای بچه کمی وسایل بخری دیگه چیزی برای اومدنش نمونده. مادرم باز هم با همان آرامش خاص خودش گفت فعلن همین کفشها خوبن اگه بشه با این پول یه پوتین برای طاهره میخرم کفشهاش پاره شده و آب داخلش میره. بابام سرش رو انداخت پایین و از مادرم معذرت خواهی کرد و گفت شرمنده که با این حقوق کم نمیتونم اون طور که باید شما ها رو حمایت کنم. مادرم خیلی زود بحث رو عوض کرد و گفت راستی میدونی بچه دختر!؟ بابام خندید و گفت راست میگی پس طاهره از تنهایی در اومد و خواهر دار شد مبارک بعد هم طاهره رو محکم بغل کرد و چرخوند. طاهره تو همین فکرا بود که اسم مادرش رو منشی صدا کرد. بابا همراه مادر به داخل اتاق دکتر رفتند. مدتی گذشت و مادر و پدر اومدن. مادر نگران بود . پدر نگرانتر. طاهره با شوق زیاد دوید و از مامان پرسید چی شد پس آجی کو.؟ پدر خندید و گفت: حالا که آجی نمییاد هفته بعد باید مامان رو ببریم بیمارستان تا اون موقع باید کارهامون رو انجام بدیم کلی هم خرید داریم. مامام گفت شما همون بتونین پول بیمارستان رو تهیه کنین کافیه لباسهای نوزادی طاهره هست نگران نباش. پدرم گفت: خانمم نگران نباش از اداره تقاضای وام کرده بودم امروز ریختن به حسابم . طاهره با خوشحالی گفت پس برای مامان یه کفش می خریم بابا خندید و گفت حتماً این کاررو میکنم. اما الان بریم خونه من ورقه ها رو تصیح کنم شما هم کاراتون رو انجام بدین که فردا همه باهم میریم خرید هم برای نینی کوچلو لباس میخریم هم برای تو عروسک هم برای مامان کفش قشنگ بعد هم باهم خندیدند ولی طاهره باز هم نگران کفشهای مادرش بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.